my sanctum

ساخت وبلاگ

جان جانانم .. من آماده به جان گرفتن توام .. و سخت مشتاق و منتظر .. تو نوری از پس شبهای سیاه این سالها .. امیدوارم تو هم بخوای بیای تو زندگیمون .. من خیلی ذوق دارم برای اومدن تو اما سعی میکنم آروم و امیدوار منتظر بمونم تا تو هم آماده اومدن باشی .. :)

+ سفر ماسال معجزه بود تو حالم .. :)

my sanctum ...
ما را در سایت my sanctum دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-adytuma بازدید : 56 تاريخ : چهارشنبه 6 ارديبهشت 1402 ساعت: 16:00

بعضی دلخوشی های کوچیک وجود دارن که نبودنشون جزو بزرگترین ناکامی هاست .. مثل صحبت دوستانه با تو رفیق روزهای دور .. دلخوشی کوچیکی که جبر روزگار و مصلحت و اخلاق و .. دریغمان کرده و این دریغ تجربه ناکامی بزرگیه .. و زندگی پره از ناکامی ها .. قبول کردم که تو آدم مهمی هستی تو زندگی من .. قبول کردم که گه گاه دلم برات تنگ میشه و دوست دارم باهات صحبت کنم .. قبول کردم که نباید این کار رو بکنم .. قبول کردم همیشه نمیتونیم چیزهایی که دوست داریم رو داشته باشیم و کارایی که دوست داریم رو انجام بدیم .. قبول کردم که ناکامی بخشی از زندگیه ..‌. و بخش بزرگی از زندگی .. my sanctum ...ادامه مطلب
ما را در سایت my sanctum دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-adytuma بازدید : 64 تاريخ : دوشنبه 28 فروردين 1402 ساعت: 23:05

قبلا فکر میکردم فرهاد واقعا دوسم داره اما یه کارایی رو بلد نیست برای ابراز .. این روزها فکر میکنم دوست داشتن نیست، یه جور عادته .. یه جور حال خوبه .. و حتی هورمونه شاید .. در مورد دوست داشتن خودم هم البته همینه .. یه جور نیاز ، عادت و هورمون .. افسردگیم این روزها باز تو اوجه .. امروز کل روز تو تخت بودم مثل ده سال قبل .. فکر میکنم اوج افسردگیم ۱۸-۱۹ سالگی بود .. اون روزهایی که همیشه تو تخت بودم ، هر روز ارزوی مرگ میکردم و هر لحظه چشمام پر از اشک بود .. کاش کسی اون موقع افسردگیم رو میفهمید .. کاش کسی بهم میگفت برو پیش روانشناس یا روانپزشکی .. گرچه حالا که نگاه میکنم افسردگیم تو روزهای دبیرستان هم بود .. حتی از مدتها قبلتر .. اما کسی نفهمید .. خودم هم نفهمیدم .. و حالا این درد مزمن شده .. دلم میخواد از تمام بندهای زندگی رها بشم .. از مادرم ، از فرهاد ، از شغلم ، از دوستهام .. دلم میخواد جایی باشم که نه کسی بشناستم و نه کسی انتظاری ازم داشته باشه .. برم یه گوشه دنیا همه پولهامو خرج گشتن دور دنیا بکنم و بعد بمیرم .. جوری بمیرم که انگار هیچ وقت نبودم .. مرگم نه باعث ریختن اشکی از چشمی بشه و نه غمی تو دلی بذاره .. تموم بشم .. بی صدا .. بی اثر .. بی یاد .. my sanctum ...ادامه مطلب
ما را در سایت my sanctum دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-adytuma بازدید : 59 تاريخ : پنجشنبه 24 فروردين 1402 ساعت: 16:08

چند ماه خیلی سخت رو گذروندم .. اگه بخوام با خودم صادق باشم همه چی از پیام دادن به میم شروع شد .. حالا پشیمونم از اینکه چند بار با هم صحبت کردیم ، کاش بعد اینکه ازش عذرخواهی کردم دیگه صحبت رو ادامه نمیدادم .. جوری که این چند ماه روانم تحلیل رفت تو کل این دو سال تحلیل نرفته بود .. دیروز وبیناری رو گوش میدادم در مورد عزت نفس .. دیدم چقدر عزت نفسم کم شده این مدت و شاید دلیلش همون جمله ای بود که به روانشناسم گفتم .. گفتم میدونستم اشتباهه و انجام دادم .. و حالا میبینم انجام دادن کاری که میدونی اشتباهه چقدر میتونه عزت نفس و باورت به توانمندی خودت رو تحت شعاع قرار بده .. عذاب وجدان و احساس شرمی که باهاش درگیر بودم مثل خوره روحم رو خورده و من حالا خسته ترینم .. بی رمق ترین .. غمگین ترین .. همه بهم گفتن سعی نکن جلوی افکارت رو بگیری، فکر تا زمانی که تبدیل به عمل نشده مضر نیست .. اما کسی نگفت وقتی فکر مدت طولانی مغزت رو میخوره شاید سر بزنگاهی که حالت خوب نیست تبدیل به عمل بشه .. درست مثل روزی که شکایت خانواده پدری برا وسایل خونه مون رو دیدم و به میم پیام دادم .. + حمله های عصبیم برگشتن باز .. تپش قلبهای ناگهانی و بی دلیل .. شب نخوابیدن ها .. از بین رفتن مرز واقعیت و خیال .. + من هنوز دوست دارم نسترن .. هنوز تا همیشه .. با همه اشتباهاتت .. با همه ضعف ها و ترس هات .. و کنارتم .. کنارتم تا حالت خوب بشه .. منم غمگینم از خوب نبودن حال تو .. اما کنارتم .. و امیدوارم که بتونی باز همونی بشی که دوست داری .. اما اگه بازم نتونی و شکست بخوری باز کنارتم و دوست دارم .. تو همیشه عشق و حمایت من رو داری .. آغوش من رو داری .. و من مطمینم باز حالمون خوب میشه .. my sanctum ...ادامه مطلب
ما را در سایت my sanctum دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-adytuma بازدید : 78 تاريخ : دوشنبه 29 اسفند 1401 ساعت: 16:37

از وقتی نسبت به خیلی از اعتقادات قبلیم بی اعتقاد شدم و تردید شده جزو جدایی ناپذیر همه فکرهام، یه چیزی ذهنم رو مشغول کرده .. خط قرمزها کجان؟ خط قرمز آزادی کجاست؟ خط قرمز لذت بردن از حال؟ خط قرمز تجربه کردن؟ خط قرمز گوش دادن به امیال؟ جواب کلیشه ای میشه تا جایی که به دیگری آسیب نزنیم .. اما منظور از این آسیب چیه؟ اینکه دل کسی بشکنه هم آسیب محسوب میشه؟ اگه میشه مرز آسیب زدن به دیگران و آسیب دیدن خودمون کجاست؟ تا کجا میشه به خود آسیب زد برای آسیب نزدن به دیگران ؟ از خودم میترسم، از خودی که به همه چیز و همه کس شک میکنه .. خودی که در مورد وجود خدا تردید داره بعید نیست فردا نسبت به اخلاق و خط قرمز ها و .. هم شک کنه .. وقتی پادکستهای حسام رو گوش میدادم که میگفت سوال داشتن گام اوله فکر میکردم من سوالی ندارم .. اما حالا سوال دارم و شاید آسایش در این بود که دچار سوال نمیشدم اما این مسیر راه برگشت نداره و من حالا دچار سوالم.. my sanctum ...ادامه مطلب
ما را در سایت my sanctum دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-adytuma بازدید : 83 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 22:36

تو این مدت چندبار با میم حرف زدم .. حالم بهتر بود و بودنش عادی شده بود .. ولی حس پنهان کاری باعث شد آخرین بار بهش بگم کمتر پیام بده ( قبلا گفته بودم اگه کاری داشتی ایمیل بده ) مکالمه آخرمون کمی احساسی شد .. یکی دو روز باز حالم بد بود و باز میدونم زمان چاره کاره .. تو این مدت به چرایی این ارتباط و حسهام خیلی فکر کردم .. به حس حمایتی که ازش میگیرم .. به نیاز به تحسین و دیده شدن .. به همزمانی نبود بابا و طرد شدن از خانواده پدری و کم آوردنم برای صحبت با میم بعد از ده سال .. ته همه حرفها پشیمون نیستم از اینکه بعد از ده سال باهاش حرف زدم و سوتفاهم ها رو رفع کردم .. ذهنم آروم شد انگار .. نمیدونم چند روز بعد یا چند ماه بعد نظرم چی باشه .. اما همچنان فکر میکنم پشیمونی برای انجام دادن کاری بهتر از پشیمونی برای انجام ندادنشه .. و من فعلا در صلحم با خودم .. به اینکه به خودم اجازه دادم جوری که دوست داره رفتار کنه .. من اونقدر به فکر آسیب نزدن به دیگران بودم که داشتم به خودم آسیب میزدم و حالا فکر میکنم حالم با خودم و این تعادل بهتره .. + چرا فکر میکنی من باید همه چیز رو بدونم ؟ ( دیالوگ فیلم دوئت که خیلی به موقع شنیدمش )+ نسترن .. من همیشه هستم .. همیشه .. my sanctum ...ادامه مطلب
ما را در سایت my sanctum دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-adytuma بازدید : 92 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 12:51

خسته م .. و غمگین .. و کمی هم نگران .. دیشب با مامان دعوای بدی کردم و حالا چشمهام میسوزه از گریه .. نمیدونم کی قراره به روال عادی زندگی برگردیم .. مامان قراره چه طور بشه .. تا کی با ما زندگی کنه .. هیچی نمیدونم .. ولی این شیوه آزاردهنده ست .. تا جای ممکن بهینه ش کردیم اما .. نمیدونم .. خسته م .. و غمگین .. و کمی هم نگران ..

my sanctum ...
ما را در سایت my sanctum دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-adytuma بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 29 دی 1401 ساعت: 12:51

گاهی خسته میشم .. خیلی خسته .. مثل این روزها .. دلم آدم بالغ میخواد برای معاشرت .. کسی که کمی الفبای معاشرت رو بدونه .. همدلی رو .. مدیریت رو .. از اینکه اغلب مدیریت روابط اطرافم به عهده منه خسته شدم .. از اینکه وقتی من خوب نیستم کسی نیست که شرایط رو مدیریت کنه خسته شدم .. دلم حمایتگری میخواد .. دلم میخواد کسی باشه که بدونم حتی اگه من اشتباه کنم، حتی اگه من غیر منطقی و نابالغانه رفتار کنم اون بتونه شرایط رو مدیریت کنه .. من رو مدیریت کنه .. اون پناه باشه حتی وقتی من بدم .. کسی که یادش بیاد من خیلی وقتا خیلی خوب بودم و به خاطر همون خوب بودنها تاب بیاره بدی هامو .. آغوش باشه و صبر و عشق برای اینکه باز خوب بشم .. نیست چنین کسی کنارم .. اگه اشتباه کنم اگه کم بیارم .. خسته م از سنگینی این بار .. از این تنهایی .. my sanctum ...ادامه مطلب
ما را در سایت my sanctum دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-adytuma بازدید : 112 تاريخ : شنبه 26 شهريور 1401 ساعت: 15:02

میدونی من شبیه ترین فرد دنیا به توام بابا ؟ میدونی لحظه ای یادم نمیره که نیستی؟ میدونی غم نبودنت و دلتنگی دیدنت چقدر عمیق تر شدن؟ چقدر خسته م از به دوش کشیدن این غم .. این حسرت .. این دلتنگی .. باری که روز به روز سنگین تر میشه .. چقدر خسته م از حالی که خوب نیست .. چقدر خسته م از تحلیل و انالیز خودم .. از کنترل خودم .. دلم رها بودن میخواد .. اینکه وقتی دلم میخواد کاری رو انجام بدم به هیچی فکر نکنم و انجامش بدم .. خسته م ..

my sanctum ...
ما را در سایت my sanctum دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-adytuma بازدید : 110 تاريخ : شنبه 26 شهريور 1401 ساعت: 15:02

نزدیک صبح خوابت رو میبینم .. مثل اکثر خوابهام مریضی و ما میدونیم و تو نمیدونی .. ما میدونیم فرصت کمی مونده و تو نمیدونی .. تو کارای روزمره ات رو انجام میدی و من با دیدنت شکر میکنم .. و یهو حالت بد میشه .. زنگ میزنن بهم میگن حالش بده .. لحظات آخره .. و من توی خواب داد میزنم " من بابامو میخوام .. " .. فریادی که تو هیچ کدوم از سوگواریهام نزدم .. شیونی که هیچ وقت نکردم .. من تو رو میخوام بابا .. دلم میخواد با همه توانم اینو فریاد بزنم .. دلم برات تنگ شده .. دلم خیلی برات تنگ شده بابا ..  my sanctum ...ادامه مطلب
ما را در سایت my sanctum دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : my-adytuma بازدید : 144 تاريخ : دوشنبه 17 مرداد 1401 ساعت: 23:06